
همزمان با سالروز میلاد باسعادت امام حسن عسکری علیه السلام؛
اولین همایش ملی «بررسی آراء و اندیشه های تفسیری آیت الله العظمی جوادی آملی» آغاز به کار کرد
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار جمعی از علمای اهل سنت:
«قرآن کریم» مهمترین عامل وحدت مسلمانان است/ سعادت و تربیت جامعه به دست علمای جامعه صورت می گیرد
در دیدار با اعضای موسسه موضوع شناسی احکام فقهی؛
توصیه آیت الله العظمی جوادی آملی بر تهیه اطلس جامع قرآن کریم

همزمان با سالروز میلاد امام حسن عسکری علیه السلام؛
اولین همایش ملی «بررسی آراء و اندیشه های تفسیری آیت الله العظمی جوادی آملی» در رفسنجان برگزار می گردد

آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق بیان داشتند:
حق نداریم بگوییم راه بسته است چون فلان کشور ما را تحریم کرده است/درِ رحمت الهی همواره به روی ما باز است/مسئولین لازم است عالمانه و محققانه شب و روز تلاش و کوشش کنند
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
اگر مردم عمل صالح و صداقت ببینند، فطرت خداجوی در آنها بیدار می شود/ دانشجویان امانت های الهی هستند

پیام آیت الله العظمی جوادی آملی؛
پیام به چهارمین همایش بینالمللی «سیره نبوی در طب» در شیراز
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
باید سرمایه های کشور را به مسیر صحیح که همان تولید و اشتغال است رهنمون ساخت
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ (12)﴾
سوره مبارکه «تحريم» چون در مدينه نازل شد و بخشي از اين سوره درباره ناهماهنگي اعضاي بيت نبوت با خود آن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، در پايان اين سوره از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»,[1] مطلبي درباره اينکه گاهي ممکن است کسي در بيت وحي تربيت بشود ولي بهره نبرد. گاهي هم ممکن است کسي در بيت کفر زندگي کند و توفيق الهي نصيبش بشود. ضربِ مَثَل چند قسم است: يک قسم براي درک مطلب است؛ يک قسم براي الگو قرار دادن است. مَثل در منطق قسم پنجم از اقسام پنجگانه شناخت است. شناخت در منطق بيش از چهار قسم نيست: يا حد تام است يا حد ناقص، يا رسم تام است يا رسم ناقص که يک شناخت علمي است. گاهي هم براي تفهيم مطلب براي ضعاف يا اوساط، مَثل ذکر ميکنند. اين مَثل نه از سنخ حدّ است نه از سنخ رسم. ميگويند مَثل روح در بدن مَثل رُبّان به سفينه يا سلطان به مدينه است، اين براي تفهيم است؛ همان طوري که ناوخدا ـ نه ناخدا ـ ناوخدا در کشتي نيست؛ يعني مثل چوب کشتي، مثل ميخ کشتي که جزء کشتي باشد نيست، جداي از کشتي است، ولي رهبري کِشتي به عهده اوست. روح در بدن اين طور نيست؛ نظير اعضاي بدن باشد، جزء بدن نيست، ولي رهبري بدن به عهده اوست. سلطان در مدينه هم همين طور است. اين قسم پنجم که نه حدّ تام است نه حد ناقص؛ نه رسم تام است نه رسم ناقص، شناخت دقيق به انسان نميدهد، شناخت تمثيلي. خاصيت تمثيل هم دو چيز است: يکي اينکه سطح مطلب را پايين ميآورد؛ ديگر اينکه استعداد شنونده را بالا ميآورد تا دست فهم اين مخاطب به دامنه آن مطلب برسد مطلب را بفهمد. مثال زدن در علوم براي همين است. اگر يک اديب براي رفع و نصب مثال ميزند به «ضرب زيدٌ عمراً» و مانند آن، براي همين دو کار است: يکي پايين آوردن دامنه مطلب و ديگری بالا آوردن دست فهم طرف تا همسان بشوند و بفهمند. اين قسم مَثل در قرآن هست.
قسم ديگر به عنوان ضرب المثل، گذشته از اينکه مشابه اين مطلب را در بر دارد، الگو قرار دادن است؛ مثل ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾، ﴿لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾، که اينها الگو هستند؛ اما آن قسم اوّل که ضرب المثل براي همان دو کار باشد؛ يعني دامنه مطلب را پايين آوردن، دست فهم مخاطب را بالا آوردن که همسان بشود درک کنند. در جريان توحيد آن برهان دقيق برهان تمانع که در سوره مبارکه «انبياء» است که ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[2] براي همين مَثلي در قرآن هست که ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾ کذا و ﴿لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ کذا و ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾،[3] اگر بندهاي چند تا ارباب ناسازگار داشته باشد کار او منظم نيست. اگر غلامي چند تا مولاي ناسازگار باهم داشته باشند وضع او هماهنگ نيست. اگر جهان چندتا خدا داشته باشد حتماً ناهماهنگ هستند که بحث مبسوطش در سوره مبارکه «انبياء» گذشت. اين جا براي آن وهم و آن خيال نيست که بگوييم دو تا خدا چون علمشان حقيقي است هر دو هماهنگ کار بکنند. اينها «نفس الامري» در کار نيست واقعي در کار نيست تا بگوييم برابر با «ما هو الواقع» کار کنند. دو تا خدا هست ولاغير! بقيه عدم محض هستند و چون هر دو ذاتشان مخالف يکديگر است و صفاتشان عين ذات است، پس دو تا علم متباين هست. درک برهان تمانع براي خيلي از خواص مشکل بود؛ لذا برهان تمانع را به برهان «توارد علّتين» برگرداندند. اينها خيال کردند که دو تا خدا مثل دو تا پيغمبر است که اينها بنشينند هماهنگ کنند برابر با «ما هو الواقع و نفس الامر» کار کنند. واقعي در کار نيست، «نفس الامر»ي در کار نيست. واقعيت و «نفس الامر» هر چه هست فعل اينهاست. ما غير از خدا چيزي ديگر که نداريم. اين برهان دقيق که فهم آن براي خواص مشکل است چه رسد براي عوام، اين را ذات اقدس الهي در قرآن کريم مثال ذکر کرد. فرمود اگر دو تا مولاي ناسازگار که علم و فکرشان دو تاست بخواهند يک غلام را اداره کنند، بينظمي رخ ميدهد. ﴿رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾؛ ناسازگارند. اين يک مَثل است براي فهماندن برهان تمانع براي توده مردم يعني براي فهماندن آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾، براي غير اخص حتي براي خواص اين مَثل کارآمد است. اين مَثل براي تفهيم مطلب است.
اما اينکه وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) مَثل است، ضمن اينکه آن مطلب قبلي را هم ميفهماند، يعني الگوست. خداي سبحان مريم را الگو قرار داده است. آسيه همسر فرعون را الگو قرار داده است. اما آن دو زن الگو قرار نگرفتند؛ لکن نمونه اين مطلب هستند که ممکن است کسي با داشتن همه وسايل تربيتي، جهنمي بشود، براي اينکه به سوء اختيار اوست.
مطلب ديگر آن است که در اينجا نفرمود نمونه زنهاي خوب مريم و آسيه هستند؛ فرمود نمونه مردم خوب. ما يک زن داريم يک مردم داريم يک مردان. مردان در برابر زنان هستند؛ اما مردم اعم از زن و مرد هستند. مردم انقلاب کردند، مردم رأي دادند، مردم چنين ميگويند، اين مردم در برابر زنها نيستند، آن مردان هستند که در برابر زنان هستند. قرآن ميفرمايد نمونه مردم خوب نه نمونه زنان خوب. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾، نه «لِلّاتي». نمونه جامعه خوب، مريم است. چرا؟ چون دين نه براي اين بدن آمده، نه براي آن بدن. بدن زن و مرد باهم فرق دارد، خواص بدني فرق دارد برخي از اوصاف هم فرق دارند؛ اما حرف اوّل انسان را روح او ميزند و روح نه مذکر است نه مؤنث، نه مرد است نه زن. وقتي ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[4] اينکه مخصوص آدم نيست، حوا را هم شامل ميشود. اين «روح الله» نه زن است نه مرد، مجرد است. دين براي «روح الله» آمده است، نه براي اين پيکر. آن «روح الله» اگر به اين پيکر تعلّق بگيرد ابزار اين پيکر را رعايت ميکند. آن «روح الله» اگر به آن پيکر تعلّق بگيرد، ابزار آن پيکر را تأمين ميکند. احکام مشترک است، در بخشي از امور اختلاف است نه مخالفت.
زن خوب نمونه مردم خوب هستند. زن بد نمونه مردم بد هستند. سخن از «الّاتي» نيست «الّواتي» نيست. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾، نه «للِّاتي». ﴿لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ﴾، سرّش آن است که زن يک سلسله تکاليف خاصه دارد، مرد يک سلسله تکاليف خاصه دارد، اينها دو صنف هستند. در بخشهايي از سوره مبارکه «احزاب» ملاحظه بفرماييد، آن خطوط کلّي انسانيت را درباره زن و مرد مشترک ميداند. آيه 35 سوره مبارکه «احزاب» اين است: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ﴾ خلاصه ﴿وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً﴾.
در بخشهايي از سوره مبارکه «نحل» ميفرمايد که زن و مرد ندارد، نه اينکه زن و مرد هستند و باهم مساوياند. آيه 97 سوره مبارکه «نحل» اين است: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾، چه زن چه مرد. ﴿وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾، حيات طيّبه دو تا عنصر محوري دارد: «الحُسن الفاعلي و الحُسن الفعلي» آدم خوب و کار خوب. آدم خوب خوبياش به عقيده است. کار خوبش هم به اوصاف و افعالش است. ما که غير از اين دو حُسن چيزي ديگر لازم نداريم: يکي طهارت روح که ايمان داشته باشد؛ ديگری طهارت عمل کار خوب داشته باشد. «آمنوا و عملوا، آمنوا و عملوا».
مطلب بعدي آن است که اينکه ذات اقدس الهي ميفرمايد انسان آورديم و انسانيت انسان به اين است که ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[5] برای همان روح است ما ميگوييم زن و مرد فرقي نميکند. دو تا صنف هستند هر کدام کار خودشان را دارند. در خطوط کلّي فقه که فرق نميکنند، در خطوط کلّي کلام و فلسفه که فرق نميکنند. در خطوط کلّي اخلاق و حقوق که فرق نميکنند. اينها دو صنف هستند هر کدام حکم خاص خودشان را دارند.
آنها يعني بيگانهها که ماديانديش هستند ميگويند زن و مرد فرق نميکند. ما با سالبه موضوع و سلب موضوع حرف ميزنيم، آنها با سلب محمول حرف ميزنند. ما ميگوييم زن و مرد فرق نميکند يعني ما زن و مرد نداريم. بدن را ميگوييد؟ در اختيار روح است. روح را ميگويي که اصل و شناسنامه انسان است آن نه مذکر است نه مؤنث. اما آنها ميگويند انسان همين است که ما در تالار تشريح ميبينيم، چيزي ديگر نيست؛ لذا تمام درمانهاي انسان را از آزمايشگاه موش ميگيرند. ما ميگوييم يک سلسله بيماريهايي در انسان است که آزمايشگاه موش جواب نميدهد. اين آيه سوره «احزاب» که دارد به زنها ميگويد به زنان پيغمبر: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾،[6] آن مردي که نامحرم را نگاه ميکند مريض است، اين مرض را شما با آزمايشگاه موش ميخواهي حلّ کني؟ با چه چيزي ميخواهي حلّ کني؟ اين مرض هست يا نيست؟! آنها ميگويند انسان همين است که در تالار تشريح ميبينيم، همين! لذا زن و مرد باهم فرق نميکنند. ما ميگوييم زن و مرد فرق نميکند از باب سالبه به انتفای موضوع يعني آنجا ذکورت و انوثتي نيست. کمال انسان و هويت انسان به روح اوست و روح هم نه مذکر است نه مؤنث. اينها ميگويند مذکر و مؤنث همين بدن است و اينها فرق نميکند.
پس اگر ما ميگوييم حقوق زن و مرد مساوي است با اينکه آنها ميگويند حقوق زن و مرد مساوي است خيلي فرق است. ما ميگوييم آنچه به روح برميگردد يکسان است، بله آنچه به بدن برميگردد فرق ميکند. يکي حجاب دارد يکي ندارد؛ يکي آهسته نماز ميخواند يکي بلند نماز ميخواند. آنچه مربوط به بدن است؛ يعني مربوط به انسانيت نيست اين ابزار کار است. آنکه به انسانيت وابسته است آن روح است. کدام وصف و کدام حکم بر عدل الهي و حقوق الهي، ايمان الهي، اعتقاد به وحي و نبوت و معاد و ولايت و امامت و اينها بين زن و مرد فرق است؟
بنابراين اگر ما ميگوييم زن و مرد باهم فرق ندارند، يعني هويت انسان به روح اوست و روح نه مذکر است نه مؤنث. آنها ميگويند تمام هويت انسان به همين است که ما در تالار تشريح ميبينيم و اينها يکي مذکر است و يکي مؤنث و فرقي نميکند؛ لذا قرآن کريم ميفرمايد نمونه مردم خوب است نه نمونه زنان خوب: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا ﴾، مريم بنت کذا و کذا. همسر فرعون آسيه، نمونه مردم خوب است، نه نمونه زنان خوب. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾، براي اينکه او با روح مجردش به کمال رسيده است. اين روح مجرد در هر انساني هست.
پرسش: کدام عمل زن فرعون به عنوان مثل مطرح است؟
پاسخ: ايمان است. ايمان است، اعتقاد است. فهم يعني فهم! او حرفهاي انبياي ابراهيمی را خوب فهميد. آنها به ما گفتند: «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»[7] اين حرف همه انبياست. اين در دعا ميگويد: «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»، خدايا من خانه ميخواهم، اما ميخواهم کنار تو باشد: ﴿رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾ عندک يعني عندک! اوّل کنار تو باشد بعد خانه ميخواهد. اين کجا، فهم ديگري کجا! اينها را هم از انبياي ابراهيمي گرفتند. ﴿رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ﴾، کنار تو که باشد ﴿بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾. «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار». نگفت «بيتا عندک في الجنة». خيلي فرق است. نگفت خانهاي در بهشت نزد خودت بدهد که بشود «الدار ثم الجار». اين ميشود فهم. اينها را ابراهيم(سلام الله عليه) تربيت کرده است. اين است که قرآن بر آن خيلي تکيه ميکند.
بنابراين در سوره مبارکه «نحل» فرمود چه زن چه مرد؛ يعني فرق نميکند آنکه کار ميکند روح است و روح نه مذکر است و نه مؤنث. اين موقع نماز ميگويد دو رکعت نماز صبح «قربةً الي الله» او هم ميگويد. اين «قربةً الي الله» برای روح است. نماز که هست، روزه که هست، کار خير که هست، نيت هست «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات»،[8] اين نيت که برای دست و پا نيست که «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي». تمام جوهر اصلي به نيت و قصد قربت و امثال آن است. اين برای روح است، روح که نه مذکر است نه مؤنث؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، حيات طيّب برای انسان است، انسان نه مذکر است نه مؤنث. بدن بله يا اين است يا آن! لذا در اين قسمتها کاملاً هر دو بخش را رعايت فرمود. فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ﴾، اينها نمونه مردم بد هستند. ﴿كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا﴾، راه براي تکاملشان از هر نظر باز بود. وجود مبارک نوح، وجود مبارک لوط از انبيا بودند. يکي از انبيا اولواالعزم است يکي از انبيا غير اولواالعزم است از بندگان صالح خدا هستند و خيانت فکري کردند. ايمان نياوردند، عمل صالح نداشتند. چون اين طور بود با اينکه اينها اعضاي بيت نبوت بودند، نه عذابي که آمد توانستند در پناه نبوت از عذاب نجات پيدا کنند نه در قيامت از آتش قيامت به برکت نبوتي که در خانه نبوت زندگي کردند، نجات پيدا ميکنند. نه از عذاب دنيا، نه از عذاب آخرت. ﴿فَلَمْ يُغْنِيا﴾؛ اين دو پيغمبر از اين دو زن، نه در دنيا نه در آخرت. نه در عذاب دنيا نه در عذاب آخرت. ﴿فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾، خزي دنيا که بود دامنگير آنها شد و در قيامت هم گفته ميشود: ﴿اُدْخُلاَ﴾، اين دو؛ ﴿النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ﴾.
گاهي «قيل» براي عدم اهتمام است، مثل اين گونه از موارد. ما نميگوييم برو در جهنم. به اينها گفته ميشود برو در جهنم! گاهي براي عظمت است که حتماً آن فاعل نبايد اسمش برده بشود، مثل در جريان آن طوفان نوح که وقتي ذات اقدس الهي فرمود وقتي قهرِ ما جلوه بکند به چشمه نميگوييم آب خود را زياد کن؛ به تنور ميگوييم آب دربياور. آب را که از همه جا ميتواند در بياورد: ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾[9] يعني حواستان جمع باشد، آن جايي که آتش در ميآيد ما آب درميآوريم؛ وگرنه اين همه دامنههاي کوه و اين همه چشمهها و اين همه جاها براي آب درآوردن کم بود که حالا به تنور بگويد تو آب در بياور؟!
در اين گونه از موارد براي اهميت مطلب نام نميبرد يا اگر ببرد ميگويد «قيل». ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾، لذا «يأتيه الموت من مأمنه» که در بعضي از موارد دارد. انسان گاهي از جايي چوب ميخورد که فکر نميکرد. اينکه آدم هميشه بايد خودت را بسپرد به خدا همين است. گاهي «يأتيه الموت من مأمنه». از راهي که هيچ توقع ندارد آسيب ميبيند؛ لذا به ما گفتند هيچ کسي نيست حافظ شما باشد الا خدا، خودت را به او بسپار، راحت هستي، «يأتيه الموت من مأمنه». اگر خطر بخواهد بيايد، ديگر منتظر نباشيد که چشمه جوشش بيشتري داشته باشد، نه! ما از تنور آب در ميآوريم: ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾.
حالا اگر بخواهد اين آب را، اين آبي را که اصلاً قابل قياس نيست، کجا برود؟ دريايي در آنجا نبود که آب برود به دريا! همان خدايي که گفت اين آب را بيرون بياور، همان خدا به زمين ميگويد فرو ببر! آنجا هم «قيل» است. از بس عظمت دارد، ديگر نام را نميبرد. نميفرمايد ما گفتيم. ﴿وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾، زمين بلعيد، آن ساکت شد و ديگر نباريد، اين هم هرچه بود بلعيد. زمين چقدر آب ميتواند ببلعد؟ يک مختصری دريا که نيست. همانکه درياگونه از تنور آب درميآورد، به زمين ميگويد دهن باز کن همه را ببر! در اين گونه از موارد سخن از «قيل» است؛ يعني از بس اين فعل مهم است و فاعل مهم است، با عظمت ياد ميکند، ميفرمايد که ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي﴾. آيه 44 سوره مبارکه «هود» اين است: ﴿وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾، همهاش فعل مجهول. ﴿وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾، اينجا از بس عظمت فاعل مهم است که نام مبارک الله را نميبرد.
اما آنجا که مربوط به گفتارهاي عادي و راهنماييهاي عادي است، سخن از «قلنا» و «قلت» و امثال آن است. همان سوره مبارکه «هود» آيه چهل: ﴿حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ﴾، به وجود مبارک نوح گفتيم: ﴿قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ﴾، آنجا سخن از «قلنا» است، چون امر عادي است؛ اما امرهاي غير عادي يا براي تحقير است يا براي تفخيم در هر دو جا سخن از «قيل» است؛ لذا در جريان امرئه نوح و لوط، سخن از «قيل» است براي عدم اهتمام به اينها: ﴿قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ﴾، اين برای همسران اين دو پيامبر که با اينکه در بيت نبوت تربيت شدند، نه در دنيا طرفي بستند و نه از آخرت سودي بردند.
﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾، نه «للِّاتي»، نمونه مردم خوب ﴿لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ ٭ وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ﴾، نمونه مردم خوب، آسيه است و مريم، براي اينکه اينها با انسانيتشان رشد کردند، اين انسانيت مشترک است. با روحشان رشد کردند اينجا مشترک است. وگرنه سخن از حجاب و عفاف و مادري باشد اين که نمونه مردم خوب نميتواند باشد، نمونه زنان خوب است. در بخشهايي از قرآن کريم در سلسله انبيا که ميآيد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم﴾،[10] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾،[11] در رديف انبيا ذکر ميکند. به ياد ابراهيم باش! به ياد موسي باش! به ياد عيسي باش! به ياد مريم باش! جريان مريم را بگو! اين معلوم ميشود جزء انسانهاي بزرگ جوامع بشري هستند که براي همه ميتوانند الگو باشند. ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾ از همين قبيل است.
اينجا هم فرمود درباره همسر فرعون، او چند تا خواسته دارد: ﴿إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ﴾، بهشت ميخواهم، خانه ميخواهم؛ اما اوّل تو را ميخواهم. آدرسي که ميدهم کنار خودت خانهاي براي ما بساز. اين خيلي فرق ميکند با ديگران. در پايان سوره مبارکه «قمر» دارد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بدون «واو» ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[12] ديگر «واو» نيست. نه اينکه اين است و آن است و جداي از هم هستند بدون «واو» ميگويد مردان پرهيزکار جايگاهشان ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است.
اين ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، آن لذتهاي روحي اينهاست. آن ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، لذتهاي جسماني اينهاست. الآن ممکن است کسی همين بحثهاي تفسيري کلمات قرآن و کلمات اهل بيت(عليهم السلام) را در بحث حديث هر جا هست در باغي باشد، هواي خوبي باشد، ميوههاي فراواني باشد، چشمههاي فراواني باشد و اين احاديث کتاب کليني را دارد ميخواند. اين هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند عليٍ و اهله(عليهم السلام)» است. آن لذت روحاني در فهميدن حديث کليني است، آن لذت جسماني برای بدنش است. در بهشت اين دو لذت هست؛ منتها آن ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ لذت روح اوست وگرنه او که آدرس ندارد. آن ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ لذت جسم اوست.
برخيها خواستند بگويند: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾،[13] اين دو تا بهشت يکي جسماني است که ميوه است و درخت است و آب است و هواي خوب. يکي هم روحاني است ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾. گرچه نظر ديگران اين است که ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛[14] دو تا بهشت ديگر است، جمعاً ميشود چهار بهشت. حسابهاي ديگر است، اين کاري به روحاني و جسماني ندارد.
غرض اين است که آسيه حرفش اين است: ﴿رَبِّ ابْنِ لي﴾، و از طرفي هم اين طور نيست که بگويد من خودم زحمت کشيدم، نافله خواندم، فريضه خواندم، نماز مستحبي خواندم، نماز و روزه گرفتم، استحقاق، نه! به هر حال باني اوست، ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[15] آن توفيق را چه کسي داد؟ آن وسايل را چه کسي فراهم کرد؟ همه با اوست؛ لذا «وَ لَا صُنْعَ لِي وَ لَا لِغَيْرِي فِي إِحْسَانِكَ وَ لَا عُذْرَ لِي إِنْ أَسَأْت»؛[16] اين دعاهاي توحيدي را در قنوت و اينها گفتند بخوانيد که «وَ لَا صُنْعَ لِي وَ لَا لِغَيْرِي فِي إِحْسَانِكَ وَ لَا عُذْرَ لِي إِنْ أَسَأْتُ ... اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات».
پرسش: اين ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[17] شامل اينها هم میشود؟
پاسخ: بله، وقتي که به آنجا رسيد همين طور است. کسي به آن حد برسد بله. اينجا ميفرمايد: ﴿رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾، اين خواسته اساسي من است، اين خواسته اساسي من هم دو بخش دارد: بخش اول «الْجَارَ» است بخش دوم «الدَّار» است که «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار».
اما بخشهاي ديگر مربوط به دنياست: ﴿وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ﴾ که يک جرثومه فسادي است، ظلم هم که دارد، کفر هم که دارد. اصلاً يک آدم فاسدي است. ﴿وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ﴾ که رفتار ظالمانه دارد. تنها ظلم در مصر مربوط به فرعون نيست، آل فرعون هم همين طور بودند. او به آنها ميگفت: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾،[18] آل فرعون همين طور بودند. تنها خود فرعون که نبود. عرض کرد خدايا! اين جرثومه فساد را از من دور کن، مرا هم از او نجات بده! از رفتار ظالمانه او مرا محفوظ کن. از قوم بدانديشي که مثل خود او هستند ما را حفظ کن: ﴿وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾.
درباره مريم(سلام الله عليها) ميفرمايد: ﴿وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ﴾، چون نذر کردند که ﴿إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾،[19] آنجا اصرار دارند که بنت عمران باشد. اين کلمه که الآن جزء کلمات مستقبح است و «لا ينبغي ذکره» است اوّل به اين معنا نبود. اين الفاظ قبيحه ميدانيد در لغت خيلي فراوان است، مثل کلمه غائط که الآن غائط را کسي کمتر به کار ميبرد، چون بد است. اين غائط که به معني مدفوع نيست، آن زمين پَستي که ميرفتند آنجا قضاي حاجت ميکردند، آن زمين پست را ميگفتند غائط. در قرآن فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾؛[20] اگر کسي از آن جاي پست آمد، کنايه از آن است که اگر مدفوعي داشت رفت آنجا، وقتي آمد بايد وضو بگيرد. کمکم اين معنا که کنايه بود، معناي مدفوع که نبود، بر مدفوع به عنوان معناي رايج گفته شد گفته شد تا اين را گذاشتند کنار.
معاني قبيح، الفاظ فراواني دارد، سرّش آن است که يک بار اين لفظ را ميگويند تا يک چند مدتي، وقتی کمکم شيوع پيدا کرد، اين لفظ را حالا کنار ميگذارند يک لفظ کنايي ديگري درميآورند؛ لذا براي معاني قبيحه الفاظ فراواني هست. تا يک چند مدتي که اين رواج پيدا کند ميگويند؛ مثل دستشويي! دستشويي که به اين معنا نيست، بعد از چند مدتي هم اين کلمه دستشويي را به کار نميبرند. اين دستشويي که به معناي قضاي حاجت نيست. اين کنايه از آن جاي بد است. وقتي اين شهرت پيدا کرد و حالا رسمي شد، اين کلمه دستشويي هم گرفته ميشود و يک لفظ ديگري ميگذارند روي آن. کلمه «فَرج» هم همين طور است. آن روزها که به اين معني نبود که الآن قبيح باشد.
﴿فَنَفَخْنا فيهِ﴾، در اين موضع ﴿مِنْ رُوحِنا﴾ که ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ بود. ﴿وَ صَدَّقَتْ﴾ وجود مبارک مريم ﴿بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ﴾، هم آنچه را که شنيد که ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾؛ حرفهاي خدا را شنيد؛ من از طرف او آمدم اينها کلمات الهي است را شنيد؛ هم کتب الهي را که بر انبيا نازل شده است را تصديق کرد و جزء قانتين و خاضعين و عابدين بود.
در بخشهايي از اوصاف خاصه وجود مبارک مريم به عنوان وصف خاص که او صدّيقه است هم ياد شده است که مريم از همين قبيل بود که او تصديقکننده اوصاف الهي بود؛ آيه 75 سوره مبارکه «مائده» اين است: ﴿مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ﴾؛ يعني هم صادق است، هم مصدِّق است، هم راستگوست، هم کتب الهي را هم کلام الهي را تصديق کرده است. ﴿كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ﴾ و مانند آن.
بنابراين وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) و وجود مبارک آسيه(سلام الله عليها) اينها نمونه مردم خوب هستند و خوبي آنها هم در تصديق است، الگو بودن آنها، در قانت بودن آنها، در مصدّق بودن اينها، در صادق بودن اينها، در صدّيق بودن اينهاست. در جريان الگو بودن همسر فرعون هم در اينکه او از کفر و کافر تبرّي کرد تولّي او هم ﴿رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾ بود. اهل بهشت بود و بهشت را در کنار «لقاء الله» ميطلبد. اوّل خدا و از خدا بهشت ميطلبد. حالا مرحوم ابن طاوس و امثال او که دست ما به آنها نميرسد، آنها اشکال ميکنند کسي که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[21] يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[22] بخواهد عبادت بکند؛ لکن خود نصوص اهل بيت(عليهم السلام) اين عبادتهاي سهگانه هر سه قسم را درست ميداند، حتي خود حضرت امير. آنها که «خوفاً» عبادت ميکنند عبادتشان صحيح است. آنها که «شوقاً» عبادت ميکنند صحيح است، ولي مرحوم ابن طاوس و اين ساير بزرگان ميگويند اينها خدا را وسيله قرار ميدهند براي اينکه برسند به بهشت که اگر ـ معاذالله ـ بهشتي نبود جهنمي نبود خوف و شوقي هم نبود خدا را عبادت نميکردند، آنها مشکلشان اين است. ولي «علي أي حال» اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ خدا را وسيله قرار بدهد که هدفش چيزي ديگر است مقصودش چيزي ديگر است اين مشکل جدّي دارد. اما نه، خدا هدف است، خدا محبوب است، خدا معبود است. نميداند از خدا چه بخواهد! نميداند غير از خوف از نار و شوق به بهشت «لقاء الله» هم هست که فوق اينهاست. از خدا همينها را ميخواهد، ولي معبود او، محبوب او، مقصود او ذات اقدس الهي است؛ لذا عبادتهاي همه اينها صحيح است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمهاي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.
[2]. سوره انبياء، آيه22.
[3]. سوره زمر، آيه29.
[4] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[5]. سوره مؤمنون, آيه14.
[6]. سوره احزاب، آيه32.
[7]. علل الشرايع، ج1، ص182.
[8]. مصباح الشريعة، ص53.
[9]. سوره هود، آيه40؛ سوره مؤمنون، آيه27.
[10]. سوره مريم، آيه41.
[11]. سوره مريم، آيه16.
[12]. سوره قمر, آيات54 و 55.
[13]. سوره الرحمن، آيه46.
[14]. سوره الرحمن، آيه62.
[15]. سوره نحل, آيه53.
[16]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص206.
[17]. سوره فجر، آيات29 و 30.
[18]. سوره زخرف، آيه51.
[19]. سوره آلعمران، آيه35.
[20]. سوره نساء، آيه43.